مهملات یک روز بهاری


¦ 4 نظرات

باد سردی از انتهای این روز بهاری ، شنگول می وزد و این شنگولیش چون چکشی بر ثانیه های ذهنم می نشیند. یاد تیزی از تو در چشمانم جرقه می زند که با تکان سری آنرا به گوشه ای می افکنم. دوباره از دریچه ای ناشناخته وارد محوطه کوچک خیالاتم می شود و بر دیوارهای سینه ام می کوبد. با نفسم بالا می آید و در سرم چون ترانه جاری می شود و چون می خواهم به زبان بیاورم ، هجاهای گنگی می شوند که هم وزن تمام نگفتنیهایی است که برای همیشه باقی خواهند ماند. چاله ای باز می شود و من آرام روی دیوارهایش سر می خورم و از آنطرف می افتم و می شکنم. حس طغیان می جوشد و دنیا وآدمهایش را در نظرم کوچک می کند گویی اندکی بیش نمانده است تا همه آنها را تسخیر کنم و تو را در مقابل تسخراتم تحقیر کنم. اما شکسته ها درد می کنند و باز ترانه ها جاری می شوند. عرقی شرمگین از خیال جاری شدن هوسی  پست  روی پوستی بی دفاع از اغواگری شیطانی آرام و بی درد سردم می کند. دری به سوی خودم باز می شود و موریانه های خاطرات از سروکولم بالا می روند. ماری از بوی تن تو به دورم می پیچد و در مغز و دماغم آرام روی پوست نازکش سر می خورد و حلقه می زند و به روح و روانم زخم می زند. مرا نوازش می کند و خون حیات از لبانم می مکد. با دردی شیرین شوکرانش را در لحظه هایم خالی می کند و آسوده رهایم می کند و می رود. متورم ، لرزان و بیحال روی زمین پخش می شوم . زهرش چون خلسه ای است از متاع نادانی و انکاریست صادقانه از جنس فنا. فاصله ایست تا بی نهایت که بن بستی بر بودنش نیست و انگار محکومم تا ابد در این جاده زهر آگین در این دشت خشک بد اقبالی قدم بردارم. خارهایش خیال روزهای آرام و عمیقا خالی تو از بسیار آمیختن هاست و نیزه های خورشیدش، جهش های بلند هوس آمیز تو پی بهره ای آنی در گذشته ای دور است که عقوبتش نا عادلانه تا ابد دامن مرا خواهد گرفت. من به صلیبی که ازخدایان تهی شده بود و آگاهی ، تقدسش را به لجن کشانده بود میخ شده ام و مرگم بر آن التیامی بر خون آشامی تو نشد. حال هر روزصلیب به دوش خودم را تشییع جنازه می کنم و در گورستانِ روزی دیگر به بهانه فاصله ای بیشتر ، دفن می کنم...

داستان کوتاه انتخاباتی


¦ 2 نظرات

مردی بود که تصور می کرد همه چیزهای درست دنیا را می داند و تنها اوست که می تواند راه درست را از میان هزاران راه حل که برای یک مسئله باز میشود ، تشخیص دهد. شبها در مقابل تلویزیون می نشست و به کارشناسان فحش می داد چرا که آنها نمی توانستند راه درست را علیرغم سالها تحصیل و پژوهش تشخیص دهند. صبحها که سرکار می رفت به روزنامه ها نگاهی می انداخت و از سر تاسف به جهالت آنها سری تکان می داد. گاهی اوقات کتابها را ورقی می زد و در دلش می گفت این آدمها چقدر توانایی بالایی در نوشتن مزخرف در حد و اندازه یک کتاب دارند و از خودش می پرسید آیا آنها خجالت نمی کشند؟ او قبلترها در بحثها شرکت می کرد و جواب هر سوالی را آماده داشت اما دوستانش به شدت با او مخالفت می کردند و بعدها از این کار منصرف شد و این تصمیم فاجعه آمیز را گرفت که دوستانش را در جهالت رها کند. او ازاینکه آدمهای دور برش از دنیا سر در نمی آورند رنج می برد اما کاری از دستش برنمی آمد.

بالاخره پس از سالها خون دل خوردن، او نتوانست این همه ظلمت و جهالت را تحمل کند وتصمیم گرفت که مردم را نجات دهد و راه این کار را ابتدا در حل مشکلات سیاسی جامعه اش می دانست. به همین خاطر سوار هواپیما شد تا به انگلیس برود و با مسئول این همه توطئه و دسیسه از نزدیک صحبت کند و اورا متقاعد کند که که این کارها درست نیست. او بعد از هفته ای با جیبی خالی و چهره ای بهت زده به کشورش بازگشت طوریکه همه نگران شدند و حدس زدند اتفاق بدی افتاده است. زنش که دلشوره داشت هر کاری کرد تا بفهمد قضیه از چه قرار است اما فایده ای نداشت و مجبور شد دست به دامن پدرشوهرش شود. او پدر پیر لجبازی داشت که مطمئن بود همه چیزهای درست را می داند و تنها اوست که می تواند راه درست را از میان هزاران راه حل که برای یک مسئله باز میشود ، تشخیص دهد. مرد از او متنفر بود چرا که مادرش از دست او دق کرد و مرد و او هیچگاه حاضرنشد بپذیرد که دوره زمانه فرق کرده است. پس از مرگ مادر، دیگر با او حرف نزد و او را در جهالت خودش رها کرده بود تا به درک واصل شود. پدر روزی به خانه مرد آمد و او را در گوشه ای گیر آورد و گفت چه شده است؟ آیا در آنجا عاشق دختری شده ای که اینگونه تو را به فکر فرو برده است؟ مرد مثل همیشه نگاهی از سر بغض به پدر کرد و گفت پدر ما سالها اشتباه می کرده ایم، چرچیل مرده است! پدر خنده ای تحقیر آمیز کرد و گفت پسر نادان حتی آنجا هم سر تو شیره مالیده اند! این شایعات را هم زمانی که من جوان بودم در رادیو می گفتند تا ما را گمراه کنند و باز توطئه ای بچینند! بحث بین آنها بالا گرفت و پدر به حالت قهر خانه را ترک کرد.

از آنروز مرد از خودش می پرسید که اگر چرچیل مرده است ، پس اکنون چه کسی مسئول این همه توطئه و دسیسه چینی است و چرا می خواهد دنیا اینقدر تاریک باشد؟ او به صرافت افتاده بود تا جواب سوالش را بیابد و به همین سبب شبها با دقت تمام همه تحلیلها و خبرهای تلویزیون را نگاه می کرد تا ردپایی از توطئه گران جدید بیابد. به هر بهانه ای به دوستانش سر می زد و به حرفهای آنها گوش می داد. هر روز با مشتی روزنامه و کتاب به خانه می آمد و تا نیمه های شب به مطالعه مشغول بود. شبی زودتر از همیشه از اتاق مطالعه اش بیرون آمد و روی صندلی توی بالکن نشست و سیگارش را روشن کردو به آسمانها خیره شد. زنش از درون آشپزخانه به او نگاه می کرد. یادش از روزگاری افتاد که مرد هر روز با حرف و ترفندی جدید به سراغش می آمد و نفهمید که چطور شد که مخش زده شد و ناگهان خودش را در لباس عروسی در کنار این مرد یافت. از آنروز دیگر آب خوش از گلویش پایین نرفت و مرد هیچ حرف تازه ای برای گفتن نداشت و در عوض به همه چیز نق می زد. او از اینکه عمر و زیباییش را باید در پای چنین مردی و بچه هایش حرام کند و فسیل شود می شکند اما کاری از دستش بر نمی آید چرا که بچه هایش را دوست دارد و باید به خاطر آنها بسوزد و بسازد. اما امشب حسش فرق می کند. حالا این مرد روزها به مطالعه می گذراند و در عوض آنکه قر بزند و به زمین و زمان فحش بدهد ، ساکت و آرام است. زن چهره خسته امشب او را دوست دارد ومی خواهد آنرا چون صورت قهرمانی کوفته از زد و بندهای بی پایان دنیا در بر بگیرد تا با آن احساس آرامش و زنانگی ظریفی  کند. امشب این سیگار و لم دادنش به او رخساری فرزانه داده است و زن هوس کرده است تا با اغواگری خودش قلب لبالب پر از درد مردش را تسخیر کند و آنرا جلا دهد. لباسش را عوض می کند و صورتش را آرایش می کند. وارد بالکن میشود. مرد متوجه او نمی شود. ماه کامل روبروی مرد در آسمان نشسته است. خودش را در آغوش مرد رها می کند و بوسه ای بر لبانش می زند و از او می پرسد آیا شوهر عزیزم توانست آن شیطان کوچکی که زندگی ها را تباه کرده است را پیدا کند و آنرا سر جایش بنشاند؟ مرد نگاهی عاقل اندر سفیه به زن می کند و پکی به سیگارش می زند و دوباره به آسمانها نگاه می کند و می گوید: ما ماهها اشتباه می کرده ایم ، چرچیل هنوز نمرده است!

انتخابات


¦ 2 نظرات




گرچه این موضوع صحبتم در حیطهٔ تخصص من نیست، اما فکر می‌کنم گفتنش بدون فایده نباشه. انتخابات پیش رو در ایران به نظرم یکی‌ از مهمترین انتخابات اخیر ایرانه. نه فقط به دلیل اینکه ریاست جمهوری در ایران به هر حال از اختیارات زیادی برخورداره، بلکه به دلیل اینکه رییس جمهور فعلی‌ بیش از اینکه رییس جمهور باشه، یک نماد و ایماژ شده از خاورمیانه وعلی‌الخصوص، ایران. انتخابات پیش رو، نه فقط انتخاب رییس جمهور آیندست، بلکه انتخاب و تعیین این چهره و ایماژ ایرانه، چهره‌ای که به نظرم اثر غیر مستقیم اون در آینده و حال ایران، بیش از اثر مستقیم اونه. چند نکته در این باره به ذهنم میرسه که مینویسم.

- یکی‌ از جاذبه‌های تماشای انتخابات اخیر آمریکا، مقدار درگیر شدن بدنهٔ جامعه با این موضوع بود. علاوه بر شخصیت‌های حقوقی مثل سندیکای کارگران و پزشکان و انجمن‌های مختلف، مردم عادی هم به صورت داوطلب در ستاد‌ها بودن. اگر شما به یک کاندیدا کمک ولو ناچیزی میکردید، با شما تماس گرفته میشد، تشکر میکردند، و درخواست میکردن که به فرض به مناطقی در نزدیک خونتون برید و کسانی‌ رو که برای انتخابات ثبت نام نمیکنند ، تشویق به این کار کنید (در انتخابات آمریکا، پیش از رای دادن باید ثبت نام کرد). این موضوع علی خصوص در ستاد اوباما مشهود بود؛ درگیر شدن بدنهٔ جامعه با‌عث ایجاد یک جریان و یک نیروی اجتماعی شده بود. بیل کلینتون رییس جمهور سابق آمریکا، پس از شکست همسرش در انتخابات مقدماتی جمله ای گفت که به نظرم این رو به خوبی‌ بیان می‌کنه: "شکست دادن یک نفر در انتخابات کار خیلی دشواری نیست، اما شکست دادن یک حرکت و یک جریان، انرژی فوق العاده زیادی لازم داره که ما نداشتیم". این جریان، نه فقط در روز انتخابات، که پس از اونروز هم اثر گذاره، چه اینکه افرادی که برای یک داوطلب زحمت کشیدن، بعدها به راحتی‌ اون نماینده رو تنها نخواهند گذاشت، و هم اینکه مطالباتشون رو ازون خواهند خواست.

- ضرب المثلی هست در اینجا که میگه قبل از دویدن باید راه رفتن رو یاد گرفت. به نظرم جریان دمکراسی در ایران هم مشابه این موضوعه. متاسفانه عده‌ زیادی از قشر فرهیخته ایران به دلیل اینکه انتخابات ایران کاملا آزاد نیست، در اون شرکت نمیکنند. وظیفه ما در قبال نسل آینده، این نیست که ایرانی‌ کاملا دمکراتیک و آزاد رو تحویل بدیم، باید اون رو بهتر از اون چیزی که به ما رسید تحویل بدیم، این سعادت شاید نصیب آیندگان بشه که در اون دوران زندگی‌ کنند. مارتین لوترکینگ(فعال حقوق سیاهان) درآخرین سخنرانی پیش از مرگش با تشابه داستان زندگی خودش با موسای نبی، گفت:
And I've seen the promised land. I may not get there with you. But I want you to know tonight, that we, as a people will get to the promised land
دکترکینگ همونطور که پیش بینی کرده بود در قید حیات نبود تا ببینه که مردمش به سرزمین وعده داده شده رسیدند و تفکر اون که:
a man should not be judged by his skin color but by the content of his characterجامه‌ عمل پوشید. با توجه به تاریخ، به نظرم عاقلانه نیست که تصور کنیم میانبری بدور از خشونت، از استبداد به دمکراسی وجود داره.

- یکی‌ از مواردی که به نظرم برای تمرین دمکراسی در ایران لازمه، نقد درست و بدون کینه از رقیبه. خاطرم هست که مجلات اول انقلاب رو که یکی‌ از بستگانمون جمع آوری کرده بود، مطالعه می‌کردم، در یکی‌ از اونها عکس ناواضحی از محمد رضا شاه پهلوی در یکی‌ از کلوپ‌های همجنس بازهای آمریکا بود. به همون استناد، نویسنده مدعی بود که آخرین شاه ایران همجنس گرا بوده. در اینجا غرضم ارزش گذاری یا تقبیح و تکریم همجنس گرا‌یی نیست به هیچ وجه، اما چیزی که معلومه، اینه که همجنس گرا‌یی در سال ۵۷ در ایران ناپسند بوده. نویسنده به جای نقد عملکرد شاه آخر ایران در بسته نگه داشتن فضای سیاسی، اون رو به همجنس بازی هم متهم می‌کنه؛ سعی‌ در نشون دادن تصویری کاملا سیاه از این شخصیت. همین دیدگاه و روش باعث میشه که کل اون دوره از جمله نهاد مفیدی مثل سپاه دانش، یا آزادی اجتماعی زنان و غیره و ذالک هم به کل، نفی بشه. مسلما دکتر احمدی نژاد کاستی‌های زیادی داشت، اما روش برخورد ایشون در بسیاری موارد هم هوشمندانه و حداقل با حمایت فکری اکثریت همراه بوده. یکی‌ از درس ها‌یی که اصلاح طلب‌ها از ایشون باید فرابگیرن، عدم نگاه از بالا به قاطبه مردم ایرانه . به نظرم نگاه غالب جریان اصلاح طلبی در ایران ، نگاهی‌ همراه با احترام، اما از موضع بالاتر بود. به فرض عکس ها‌یی که در استهزای دکتر احمدی نژاد در ایمیل‌ها رد و بدل میشد، نه تنها رذیلتی بر ایشون نیست، که مزیت هم هست. شاید این نوع نگاه برابر، برای قالب یک روشنفکر مناسب نباشه، اما برای یک دولتمرد، هست. سیاست‌های اقتصادی و سیاسی دولت به نظرم به طور محترمانه نقد بشه، اینکه چه ضرر هنگفتی این تصویر به ایران وارد کرده یا نقد محترمانه سخنرانیهای ایشون در سازمان‌های جهانی‌. اما بی جهت منکر همهٔ کار‌های ایشون من جمله سفر‌های استانی، صحبت از نزدیک با مردم و یا پوشیدن لباس محلی و صحبت به اون زبون نشیم. مسلما انتخابات جای شمردن مزایای رقیب نیست، اما مخالفت با همهٔ اقدامات رقیب، هم بدور از اخلاقه، هم بدور از درایت. بی جهت دولت ایشون رو متهم به فساد مالی‌ نکنیم، بلکه به بی درایتی و عدم مدیریت اصولی متهم کنیم. به نظرم، یکی‌ از نکات ضعف شخصیتی ایشون اصرار بر اشتباهات گذشته و عدم پذیرفتن اشتباهاتشونه، به عنوان مثال، انتخاب آقای کردان به عنوان وزیر. اینکه ایشون انتخاب شده بود، اونقدر‌ها بدور از مدیریت و انصاف نبود، اما تاکید بر ادامهٔ کار ایشون پس از رسوایی و با علم به گذشته پر سوال، بدور از انصاف و درایت، و همچنین نشون دهندهٔ غرور و یکدندگی بیجای رییس جمهور بود. به نظرم وقت اون رسیده که چهره ایران باز سازی بشه، و زمان اون رسیده که جناب رییس جمهور جای خودشون رو به فرد با لیاقت تری واگذار کنند.

- فکر می‌کنم وظیفه ماست که افراد نزدیک به خودمون رو تشویق به رای دادن کنیم، به عبارتی تفهیم این موضوع که: "?If you are not voting, who are you electing"




عکس از:"blogs.voices.com"